اندرز استاد شهید مرتضی مطهری به طالبان حکمت متعالیه
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از کتاب شرح اسفار (مباحث قوه و فعل) از استاد شهید مرتضی مطهری(ره) است که طی آن مکتب صدرالمتألهین را توأم شدن عقل و قلب میداند و از لزوم همراهی ذهن و استدلال با صفای روح و تزکیه میگوید. همچنین در انتها سخنی تکاندهنده برای شاگردان فلسفه ملاصدرا از قول علامه طباطبایی پس از استفاده از محضر عارف کامل مرحوم میرزا سید علی آقای قاضی ذکر شده است. استاد شهید در انتهای جلسه دهم میفرمایند:
چون درس به مناسبت محرم بهمدت 3هفته تعطیل خواهد بود مطلبی را عرض میکنم. گفتیم که فخر رازی قهرمان تشکیک است و این از باب این است که ذهنش، واقعاً جولان فوقالعادهای داشته است. خیلی اشخاص خواستهاند بهاصطلاح تشکیک کنند ولی اینکه کسی در این حد تشکیک کند که فلاسفه را به دستوپا بیندازد کار هرکس نیست و فخر رازی واقعاً در این جهت فوقالعاده بوده است و به فلسفه و علم خدمت کرده است. تبرهایی را برداشته و بیرحمانه از ریشه شروع به زدن کرده است و در این کار شجاع بوده است و حتی در تفسیر هم همینطور است. هیچ تفسیری بهاندازه تفسیر کبیر فخر رازی راه را برای ذهن انسان باز نمیکند. البته این به حسب علم زمان خودش بوده است؛ اگر او در زمان ما هم میبود حتماً همین کار را میکرد. به حسب علم زمان خودش در هر آیهای احتمالات بسیاری را بیان کرده و مسائل کلامی و فقهی را که یک آیه کوچکترین ارتباطی با آنها میتوانسته داشته باشد مطرح کرده است. فخر رازی در تفسیر احیاناً نکاتی دارد ولی نه در کلام و نه در فلسفه یک کار مثبت قابلتوجهی انجام نداده است. نتیجه این بوده است که این آدم به دیگران خدمت کرده ولی بهخودش نتوانسته خدمت کند، برای اینکه از ناحیه خودش همیشه تشکیک و ایراد شک بوده است. معروف است که در اواخر عمر همیشه متأسف بود و در مسائل ایمانی هم این مرد به اطمینان و یقین نرسید. میگفته است مسئلهای که 50سال به آن معتقد بودم حال بطلانش برای من روشن شده است؛ از کجا معلوم که تمام معتقدات من از همین قبیل نباشد؟ چرا اینچنین بوده است؟
دو بال همراه
فیلسوفانی نظیر مرحوم آخوند نهتنها به دیگران خدمت مثبت کردهاند بلکه بهخودشان هم خدمت مثبت کردهاند. اگر ما حاجی سبزواری را با فخر رازی مقایسه کنیم هرگز بهاندازه فخر رازی توقد ذهن ندارد ولی حاجی سبزواری راههایی از ایمان و معنویت و از خلوص و صفا و از یقین طی کرده است که یک هزارمش را هم فخر رازی نرفته است. از این جهت است که امثال مرحوم آخوند معتقدند که انسان اگر بخواهد در معارف الهی تنها تکیهاش به ذهن و استدلال باشد بهجایی نمیرسد. کما اینکه اگر علم را کنار بگذارد و تکیهاش تنها بر صفای روح و تزکیه باشد، آن هم بیخطر نیست مگر اینکه زیرنظر اولیاءالله باشد که آن حساب دیگری است. ولی اگر کسی خودش بخواهد کار کند، باید این دو بال را همراه یکدیگر داشته باشد و با این دو پا قدم بردارد؛ یعنی پای علم و فکر و پای عمل و تقوا هر دو باید باشد. یک شعر خوبی شیخ بهایی در نان و حلوا دارد که از جنبه ادبی هم خیلی لطیف است. میگوید: «عزلت» بی«عین» علم آن زلت است/ ور بود بی«زای» زهد آن علت است» اگر «ع» را از عزلت بردارید، «زلت» یعنی لغزش باقی میماند. میگوید اگر کسی بخواهد بدون علم، بدون فکر و بدون درس خواندن و فقط از راه عزلت و از راه خلوت به حقیقت برسد این لغزش است. علم باید راهنمای انسان باشد. مرحوم آخوند تصریح میکند که ما هیچوقت نظریه عرفا را مادامی که برهان آن را تأیید نکرده باشد نمیپذیریم ولو اینکه بزرگترین عرفای عالم باشند و آن نظریه مورداجماع تمام عرفای عالم باشد و به هیچ برهانی هم مادامی که با کشف به آن نرسیم اعتماد نمیکنیم.
اما اگر «عین» علم باشد، درس خواندن باشد، فخر رازی شدن باشد، ولی آن «ز» ی زهد نباشد، آن صفا و معنویت و آن تقوا نباشد در این صورت علم، «علت» یعنی بیماری خواهد بود. به جای آنکه شفادهنده روح انسان باشد، خود بهصورت یک بیماری برای روح انسان جلوه میکند. اساساً اسلام بر همین اساس است؛ از یک طرف بر عقل و بر علم تکیه فوقالعاده دارد و از طرف دیگر تکیه فوقالعاده بر اخلاص دارد.
حدیثی نبوی است که شیعه و سنی از حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله روایت کردهاند و در کافی نیز از حضرت باقر (علیهالسلام) به نقل از حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) با اختلافی در عبارت آمده است: «من اخلص للّه اربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه».
مکتب توأم شدن عقل و قلب
مکتب صدرالمتألهین مکتب توأم شدن عقل و قلب است. آقای طباطبایی میفرمودند من اوایل که اسفار میخواندم خیلی کار میکردم و خیلی فکر میکردم و خیلی هم تجزیه و تحلیل میکردم. بعد کمکم در من این غرور پیدا شده بود که خود آخوند هم اگر بیاید دیگر بهتر از این نمیتواند این مطالب را تجزیه و تحلیل کند.
تا بعد میروند نزد استادشان مرحوم آقای قاضی که استاد سیر و سلوک و معنویت بوده است. آقایطباطبایی میفرمودند وقتی که ایشان وارد بحث مسائل وجود شد یکمرتبه معتقد شدم که من تا به حال یک کلمه از اسفار نمیفهمیدم. اگر کسی بخواهد واقعاً حکمت متعالیه را بخواند باید زمینه قلبی و روحی و زمینه معنوی آن را هم فراهم کند و الا «ظلمات بعضها فوق بعض» میشود.